میخوای دوکلمه بگی که فقط گفته باشی، اصلا مهم نیستا ولی همینکه آدم چیزی رو بگه که یکم (یک کم، یه کم، یکم) احساس کنه حالش خوب شده سبک شده یا هر چی، میبینی به کی میتونی بگی، فایده داره گفتنش؟ به کسی نمیتونی بگی چون فایدهای نداره و فقط حسّاسیّتزاست، به خودت برمیگردی و این طریقه ترجیعگونه تکرار میشه در درونت و نهایت هیچ، فقط تو عمرت رو تلف میکنی برای تحمّل فشاری که میشد به راحتی ریختش دور و بیرونش کرد و نشد تخلیهاش کنی... اینجاست که اون شاعر اون بیتی که الان درست یادم نمیاد رو میگه :) و بدی ماجرا اینجاست که انسانها فقط تصویر شکسته را از بر میکنند و هر چیز روشن شفّاف را به مرور گم میکنند و فراموش میکنند و برای همین است که باید رو کنی به خدا چون تنها کسی که از هر لحاظ به حال تو واقف است اوست و برای آنکه از ارتباط با او و سخن گفتن با او هم سرخورده نشوی باید کم کم سعی کنی او را بشناسی و کم کم خودت را آنطور کنی که همانطور که با او سخن میگویی، صدای او را هم بتوانی بشنوی و محبّت نزدیک او را به چشم باز ببینی؛ ولی بگویم که پیرت در خواهد آمد تا به مرتبه نازلی از این شناخت برسی ولی امیدوارم زود به ورطهی ناامیدی نیفتی...
بازدید : 718
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 16:24