loading...

مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

بازدید : 662
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

همه چیز از فایده افتاده است انگار... نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود... می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟ برای خودم حرف بزنم اصلا؛ صدایم را ضبط کنم و دقیق به تن صدایم گوش دهم گویا صدا صدای کس دیگری است، چقدر آشناست، میشناسمش انگار، من با خودم حرف بزنم این دیوانگی است؟ یا اینکه با کسانی حرف بزنم که صدای مرا نمیشنوند؟! یکبار گفتی نشنید، دوبار گفتی نشنید، سه بار چهار بار... وقتی قرار نیست شنیده شود برای چه کسی بگویی؟! این همه شلوغی و آشفتگی در جهان از چیست؟! چقدر داستانها ترانه‌ها نگاهها یکی شده است، چرا سرنوشت از ابّهت رازگونگی‌اش درآمده است و ردای کابوس پوشیده؟! از چه برای چه کسی بگویم وقتی خودم از تن صدایم جا می‌خورم؟! عزیز من! تو هیچوقت صدای من را نشنیده‌ای و می‌دانم من‌بعد هم نخواهی شنید، چه کسی را گول بزنم، باید از ابتدا می‌دانستم که برای این کلماتی که در من زاییده می‌شود گوش شنوایی نیست؛ جگرگوشه‌گانی که می‌روند و یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف... ایراد از چیست وقتی سررشته عمر از کف تو می‌جهد و تو به سویش می‌دوی و گمش می‌کنی و حیران می‌شوی.. انسانها! ما چقدر در تنهایی‌مان تنها هستیم! بیاید به احترام تنهایی محترم‌مان خودمان را از یکدیگر جدا نگه‌داریم و جز به محبّت لب به سخن نگشاییم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۵

مصطفی پارساپور

بازدید : 584
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

آنقدَر دلگیر و دل‌چرکینم که اگر ممکن بود همه چیز را به کناری می‌گذاشتم تا خلوتم تام و تنهایی‌ام تمام شود... حس می‌کنم نه تنها کسی در این عالم نیازی به من و بودن من ندارد که حضور من دیگر لطف و حسنی ندارد... نمی‌دانم، آنقدر ملولم که جز این کلمات چیزی از دهانم خارج نشود...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۳۱

مصطفی پارساپور

بازدید : 469
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

دیگر نه می‌خواهم کسی را دوست بدارم و نه کسی مرا دوست بدارد...

نه یار میخوام، نه مار میخوام، نه غار میخوام، نه دلِ زار میخوام، نه شلوار میخوام، نه دار میخوام، نه روزگاریکه از من درآرد دمار میخوام، نه کار میخوام، نه کلبه‌ی تو جنگل و کوهسار میخوام، نه خون دل انار میخوام، نه آتش بیار میخوام، نه پار و پیرار میخوام، نه دار و ندار میخوام، نه بار میخوام، نه غصّه و غم روزگار میخوام، نه وصالِ با نگار میخوام، نه گل میخوام نه خار میخوام، نه دست ردشده‌ به سوی پروردگار میخوام، نه بهشت میخوام نه نار میخوام...

چرا راه نشانم نمیدهی خدا؟ چرا جونم رو نمیگیری خدا؟ به چه اسمی‌بخوانمت، به اسماءالحسنی، به تمام‌ اسم‌ها می‌خوانمت، جانم را بگیر... التماست میکنم، جانم را بگیر و رهایم کن، این بنده حقیر ذلیلت را راحت کن از گناه زیستن، التماست میکنم التماست میکنم جانم را بگیر... ایکاش نبودم، ایکاش نبودم، چیزی جز عدم نبودم، ایکاش خدا میشنوی؟ ایکاش نبودم، ایکاش هیچ بودم نه اینکه هیچ بشوم... چرا نمیشنوی؟ به کدام مقدّسات قسمت بدهم که تو مقدّس‌ترینی؟ چرا شکسته میخواهی روح و جان مرا، چرا به بند کشیده میخواهی جسم مرا قلب مرا عقل مرا وجود هیچ مرا... راحتم کن، از خودم از خلقت از مالت از این جهانی که به هزار لعاب آفریده‌ای که ما در آن جان بکنیم و زجر بکشیم و ... هیچ به خودت قسم هیچ... مرا وعده به کجاست؟ سر و ته من در کجاست؟ من هیچم، این همه ریشخند و مسخرگی از چیست، بیهودگی از چیست؟ چرا این چنینم خداااا، به تغاص کدام معصیتم که تمام عمرم معصیتی بزرگ بوده است، معترفم به همه چیز امّا آیا میخواستم معصیت تو را بکنم؟ این انصاف است که بر بنده‌ای که ضعفش او را به هلاکت کشانده ترّحم نکنی و از تلخی کامش قدری نکاهی؟!... خسته‌ام، یا جانم را بگیر بگیر بگیر یا راه نشانم بده، آنچنان که تمام نیرو و توانم را مصروف آن کنم ولحظه‌ای بر آن نلغزم و به عقب نگاه نکنم و به دیگر چیزها، راهها حواسم پرت نشود... خداااااا این جان توان بیش از این ندارد، این تن خسته از همه چیز است، راحتش کن آنکه تو را می‌خواند و جز تو به کسی امیدی ندارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۸

مصطفی پارساپور

بازدید : 577
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

اینقدر در نوشتن خودم دقّت کرده‌ام به علائم نگارشی، به خصوص به نیم‌‌ فاصله‌ها (خود این نیم‌فاصله است یا نیم فاصله؟!) که یه لحظه دیدم تلویزیون داره تبلیغ میذاره، گاو و شیر و این قسم مسائل، ناخودآگاه زیر گاوه رو نگاه کردم (زیر عکس گاو منظور) که جمله‌ای که نوشته رعایت کرده فواصل رو یا نه... اینم از آخر و عاقبت ما... :) سر یه ماجرا، برای درست و روانخوانی از یکطرف کار به تشدید و اعراب‌گذاری رسیده حتّی... امّا در جریانی که، گاهی وسواس که بالاتر میره اشتباهات هم بزرگتر و فاحش‌تر میشه :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۸

مصطفی پارساپور

بازدید : 1281
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 19:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

این ریش ما لامصب بلند که میشه عین جنگل مولا میشه، یه جور فر میخوره که ماشین بعضا گیر میکنه توش دردم میام.. خلاصه زدیم دیگه بعد مدتها صفا دادیم کاش بودی میدیدی. (کبوتر هم بچّه میکنه هر چند یکبار روی پکیج‌مون، نگران اون نباش :)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰

مصطفی پارساپور

بازدید : 720
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 19:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 657
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 19:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

حالا شما حساب کن حوالی یک و دوی بعد از نصف شب، رفتم آشغال بذارم دم در، یکهو در امتداد سطح زباله چشمم خورد به دوتا گربه که رو هم سوارن؛ خدا شاهده بی‌اختیار، چشمام رو یه کم تیز کردم موقعیتشون رو بسنجم که دارم درست میبینم یا نه. نمیخوام از اون واژه خاص، کردن، استفاده کنم که الان به کار بردم :) به هر نوع گاماس گاماس رفتم سمت سطح زباله، حالا اینا که زیر پروژکتور خیابون مشغول بودند تا من رو دیدند که مصرم اون سمتی برم، خیز برداشتند رفتند زیر یه ماشین ما هم گفتیم بسیار عالی، آن به که پنهانی بود به قول حافظ؛ آشغال رو پرت کردم. یه دفعه صدای ناله‌ی عجیبی شنیدم از همون سمت، من نمیدونم شنیدید ناله گربه‌ها رو یا نه، صدای غریبی دارند، انگار تلفیق نوزاد انسان و موجودات فضایی‌ه.. همون آن ناخودآگاه تصویر این کوتوله‌های ارباب حلقه‌ها و صدای عجیب جیغ مانندشون به خاطر عن‌ورم (انورم) خطور کرد. دوتاییشون یه دفعه جست زدند بیرون پریدند از زیر در پارکینگ توی خونه‌ی مجاور ماشین. گفتم خب امشب شب عشقه، شب شور و سروره، یه هم چنین چیزایی که میگن دوستان، البته اونموقع نگفتم، الان که دارم مینویسم میگم :) آقا گفتیم تمت دیگه بریم پی زندگیمون که یه دفعه یه گربه در همان هیبت دوتن قبلی پیدا شد در کنار درب پارکینگ، شاستی عقبش را یجور داده بود بالا که نگو، از اونور خم شده بود از لای سوراخ در انگار داشت تماشا میکرد و میپایید و ول کن هم نبود. میخواستم بگم داداش، خانوم تعارف نکن مجلس بی‌ریاست بفرما داخل که البتّه گربه که زبون آدمیزاد حالیش نیست. (اینم الان میگم که داستان با عرض معذرت صکصی‌تر بشه :)..‌ (هرسه تاشون یه رنگ یه شکل، گاهی توهّم جن بودن هم میزنم نسبت به گربه‌ها چون میگن اجنّه به هرشکلی که میخوان جز دوسه تا صورت که میتونند دربیان، به خصوص مشکیاشون میگن تو چشمشون زل نزنید و از این حرفا؛ این هم مبحث مکمّل بر ماجرا) القصّه کلاغه به خونش نرسید ولی احتمالا یک آدم نه چندان عاقل که نمیدونم چرا ساعت دو آشغال رو بیرون میذاشت که آشغال گذاشتنش هم اینقدر عجیب باشد، رسید خونه‌اش، کلاغه نه داستانه تموم شد... در شهر بمانید خلاصه، هنوز قشنگیاش رو داره :)... شب ولی چه آرامشی داره لامصب، خوراک پیاده‌روی و آواز خوندن و لحیم کاری‌ه :)..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰

مصطفی پارساپور

بازدید : 1235
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 19:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم

نشد ما یه برنامه بریزیم نقش بر آب نشه؛ هر چی کار و کلاس و فلان و بهمان داشتیم همه دود شد رفت هوا تو این اوضاع... خدا آخه چرا زندگی اینجا اینقدر مایوس‌کننده و کسل‌کننده داره پیش میره؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰

مصطفی پارساپور

بازدید : 1207
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 20:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مصطفاشیسم
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 88
  • بازدید کننده امروز : 89
  • باردید دیروز : 134
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 89
  • بازدید ماه : 518
  • بازدید سال : 3890
  • بازدید کلی : 88740
  • کدهای اختصاصی