اینقدر در نوشتن خودم دقّت کردهام به علائم نگارشی، به خصوص به نیم فاصلهها (خود این نیمفاصله است یا نیم فاصله؟!) که یه لحظه دیدم تلویزیون داره تبلیغ میذاره، گاو و شیر و این قسم مسائل، ناخودآگاه زیر گاوه رو نگاه کردم (زیر عکس گاو منظور) که جملهای که نوشته رعایت کرده فواصل رو یا نه... اینم از آخر و عاقبت ما... :) سر یه ماجرا، برای درست و روانخوانی از یکطرف کار به تشدید و اعرابگذاری رسیده حتّی... امّا در جریانی که، گاهی وسواس که بالاتر میره اشتباهات هم بزرگتر و فاحشتر میشه :)
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
6 روش ابتدایی اصول ابتداعی عکاسی معماریاین ریش ما لامصب بلند که میشه عین جنگل مولا میشه، یه جور فر میخوره که ماشین بعضا گیر میکنه توش دردم میام.. خلاصه زدیم دیگه بعد مدتها صفا دادیم کاش بودی میدیدی. (کبوتر هم بچّه میکنه هر چند یکبار روی پکیجمون، نگران اون نباش :)
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
استواری که در زندان زمان شاه به مقام معظم رهبری قصد کمک داشت!حالا شما حساب کن حوالی یک و دوی بعد از نصف شب، رفتم آشغال بذارم دم در، یکهو در امتداد سطح زباله چشمم خورد به دوتا گربه که رو هم سوارن؛ خدا شاهده بیاختیار، چشمام رو یه کم تیز کردم موقعیتشون رو بسنجم که دارم درست میبینم یا نه. نمیخوام از اون واژه خاص، کردن، استفاده کنم که الان به کار بردم :) به هر نوع گاماس گاماس رفتم سمت سطح زباله، حالا اینا که زیر پروژکتور خیابون مشغول بودند تا من رو دیدند که مصرم اون سمتی برم، خیز برداشتند رفتند زیر یه ماشین ما هم گفتیم بسیار عالی، آن به که پنهانی بود به قول حافظ؛ آشغال رو پرت کردم. یه دفعه صدای نالهی عجیبی شنیدم از همون سمت، من نمیدونم شنیدید ناله گربهها رو یا نه، صدای غریبی دارند، انگار تلفیق نوزاد انسان و موجودات فضاییه.. همون آن ناخودآگاه تصویر این کوتولههای ارباب حلقهها و صدای عجیب جیغ مانندشون به خاطر عنورم (انورم) خطور کرد. دوتاییشون یه دفعه جست زدند بیرون پریدند از زیر در پارکینگ توی خونهی مجاور ماشین. گفتم خب امشب شب عشقه، شب شور و سروره، یه هم چنین چیزایی که میگن دوستان، البته اونموقع نگفتم، الان که دارم مینویسم میگم :) آقا گفتیم تمت دیگه بریم پی زندگیمون که یه دفعه یه گربه در همان هیبت دوتن قبلی پیدا شد در کنار درب پارکینگ، شاستی عقبش را یجور داده بود بالا که نگو، از اونور خم شده بود از لای سوراخ در انگار داشت تماشا میکرد و میپایید و ول کن هم نبود. میخواستم بگم داداش، خانوم تعارف نکن مجلس بیریاست بفرما داخل که البتّه گربه که زبون آدمیزاد حالیش نیست. (اینم الان میگم که داستان با عرض معذرت صکصیتر بشه :).. (هرسه تاشون یه رنگ یه شکل، گاهی توهّم جن بودن هم میزنم نسبت به گربهها چون میگن اجنّه به هرشکلی که میخوان جز دوسه تا صورت که میتونند دربیان، به خصوص مشکیاشون میگن تو چشمشون زل نزنید و از این حرفا؛ این هم مبحث مکمّل بر ماجرا) القصّه کلاغه به خونش نرسید ولی احتمالا یک آدم نه چندان عاقل که نمیدونم چرا ساعت دو آشغال رو بیرون میذاشت که آشغال گذاشتنش هم اینقدر عجیب باشد، رسید خونهاش، کلاغه نه داستانه تموم شد... در شهر بمانید خلاصه، هنوز قشنگیاش رو داره :)... شب ولی چه آرامشی داره لامصب، خوراک پیادهروی و آواز خوندن و لحیم کاریه :)..
نشد ما یه برنامه بریزیم نقش بر آب نشه؛ هر چی کار و کلاس و فلان و بهمان داشتیم همه دود شد رفت هوا تو این اوضاع... خدا آخه چرا زندگی اینجا اینقدر مایوسکننده و کسلکننده داره پیش میره؟!
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
تم اختصاصی تم تیتانهاشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
قهر و اخم و زهر و خشمشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
قهر و اخم و زهر و خشمشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
بیت دوم گلشن راز شیخ محمود شبستری رحمه الله علیهتعداد صفحات : 2